پاسی از شب
گذشته بود به شاپور دوم ساسانی ، پادشاه ایران زمین گفتند
سه مرد کهن سال از جزیره لاوان به دادخواهی آمده اند .
پس از اجازه فرمانروا ، آنها گفتند : اکنون سالهاست تازیان هر از گاهی
به جزیره ما یورش آورده و مروارید های صیادان را به یغما می برند ، و
اما اینبار علاوه بر مروارید یکی از دختران جزیره را نیز دزده اند که
این موجب شده مادر آن دختر بر بستر مرگ باشد و پدرش هم از پی دزدان به
دریا رفته و هفته هاست از او هم خبری نیست .
می گویند شاپور برافروخت و رو به سرداران کشور نموده و گفت تا جزایر
ایران امن نشده کسی حق استراحت ندارد . همان شب شاپور و لشکریان بر اسب
رزم نشسته و به سوی جنوب ایران تاختند .
آنها جنوب خلیج فارس را که پس از دودمان اشکانیان رها شده بود را بار
دیگر به ایران افزودند و دزدان تبهکار را به زنجیر عدالت کشیده و به
ایران آوردند .
گفته می شود پس از پاکسازی جنوب ، پادشاه ایران به جزیره لاوان رفت و
از آن زن رنجور که همسر و دختر خویش را از دست داده بود دلجوی نموده و
پوزش خواست .
به گفته ارد بزرگ اندیشمند ایرانی :
فرمانروایی که نتواند جلوی بیداد بزهکاران و چپاولگران را بگیرد
شایستگی گرداندن کشور را ندارد